زنی از جنسی دیگر ----------------------------------------- نام ها همیشه مهم نیست ... من ، من هستم ...من می مانم ...از دیاری آمده ام آشناتر از همیشه ... نه غریبم و نه غریبانه می نویسم ... تنها کلمات است که می ماند ... نوشته هایم واگویه هاییست با خود...لحظه های پلاسیده ام را در این صفحات خلاصه کرده ام ... مابین این کلمات خلاصه ...من خلاصه تر از آنی هستم که بتوانی مرا بشناسی ... . ......................................... برای مردانه زیستن ها ، هر روز زنانگی های روز مره ام را خاک می کنم...نکند کسی بویی ببرد...دستانم بس که به امید روز های آبی ،گیسوان خمیده از غصه ام را شانه کرده ، پینه بسته است ... در آرزوی باریدن بارانی سبز «چشمانم به خشک سالی رسیده است » . شاید تمام فردا ها را باور نکرده باشم.! اما بی شک به گذشته هایم مثل دیواری به پی ریزی هایش وابسته ام ... شاید دلیل ماندن گذشته باشد . اما دلیل رفتن رسیدن به فردا نیست . باز هم مثل همیشه « لعنت به این زنانگی »